وقتی شوهرم زن صیغه کرد: روایتی از نی نی سایت
سلام به همگی. اسمم [اسم شما] هست و امروز میخوام در مورد تجربهای صحبت کنم که زندگی من و خیلی از خانمهای دیگه رو زیر و رو کرده: صیغه کردن شوهرم.
وقتی فهمیدم شوهرم زن صیغه کرده، دنیا رو سرم خراب شد. انگار یه زلزله اومده بود و همه چیز رو ویران کرده بود. بعد از اون، ساعتها و روزها رو توی نی نی سایت گذروندم، دنبال همدرد، راه حل و تجربههای مشابه.

- ✔️
ناباوری و انکار:
خیلی از کاربرها اولش باورشون نمیشد و فکر میکردن اشتباه شنیدن یا اطلاعاتشون غلطه. - ✔️
خشم و عصبانیت:
خشم نسبت به شوهر، زن صیغهای و حتی قوانین حاکم، احساس مشترک خیلیها بود. - ✔️
احساس گناه و خودخوری:
بعضی از خانمها احساس میکردن حتماً کوتاهی از طرف اونها بوده که شوهرشون به این سمت رفته. - ✔️
شک و تردید به آینده:
ترس از آینده، از دست دادن زندگی و بیاعتمادی مطلق به شوهر، کابوس خیلیها بود. - ✔️
جستجوی راه حل قانونی:
سوال در مورد حقوق قانونی، شرایط طلاق و حضانت فرزندان، بخش مهمی از بحثها رو تشکیل میداد. - ✔️
مشاوره با روانشناس:
خیلی از خانمها به این نتیجه رسیده بودن که برای حفظ سلامت روانشون نیاز به کمک حرفهای دارن. - ✔️
صحبت با خانواده و دوستان:
در میان گذاشتن مشکل با نزدیکان و دریافت حمایت عاطفی، برای خیلیها تسکیندهنده بود. - ✔️
مقایسه با دیگران:
خیلیها تلاش میکردن خودشون رو با زندگی دیگران مقایسه کنن و ببینن بقیه چطوری با این مسئله کنار اومدن. - ✔️
دعا و توسل:
برای خیلیها، ایمان به خدا و دعا، منبع امید و آرامش بود. - ✔️
تمرکز روی خود:
بعضی از خانمها تصمیم گرفته بودن روی خودشون سرمایهگذاری کنن، به خودشون برسن و استقلال مالیشون رو تقویت کنن. - ✔️
تصمیم به جدایی:
برای بعضیها، ادامه زندگی با این شرایط غیرممکن بود و تصمیم به طلاق گرفتن. - ✔️
مذاکره با شوهر:
بعضیها تلاش میکردن با شوهرشون صحبت کنن و به یک توافق برسند. - ✔️
بیاعتنایی و نادیده گرفتن:
متاسفانه بعضی از خانم ها مجبور به تحمل شرایط بودند. - ✔️
تهدید به جدایی:
بعضی از خانم ها با تهدید شوهرشون رو از این کار منصرف کردن. - ✔️
حمایت از طرف خانواده شوهر:
در بعضی موارد خانواده شوهر از زن حمایت میکردن. - ✔️
فشار از طرف خانواده زن صیغه ای:
بعضی اوقات خانواده زن صیغه ای باعث ایجاد اختلاف و فشار بیشتر میشدند. - ✔️
دلسوزی برای فرزندان:
همه نگران تاثیر این موضوع روی بچه ها بودند.

اینها فقط خلاصهای از تجربههایی بود که توی نی نی سایت خوندم و دیدم. هر کدوم از این تجربهها، پر از درد، رنج و امید بود.
امیدوارم هیچ وقت هیچ زنی این تجربه تلخ رو نداشته باشه.
به زودی با جزئیات بیشتری از تجربه خودم براتون خواهم نوشت.
شوهرم زن صیغه کرده – تجربیات نی نی سایت
1. شوک و انکار
اولین واکنش اغلب شوک و ناباوری بود. فکر نمیکردم هرگز چنین اتفاقی برای من بیفتد. احساس میکردم در یک کابوس گیر افتادهام و هر لحظه منتظر بیدار شدن هستم. انکار میکردم، سعی میکردم دلایلی برای توجیه رفتار همسرم پیدا کنم. به خودم میگفتم حتما اشتباهی شده، سوء تفاهمی پیش آمده است. تمام خاطرات خوش گذشته در ذهنم مرور میشد و نمیتوانستم باور کنم که همسرم به من خیانت کرده است. دلم میخواست همه چیز را فراموش کنم و به روال عادی زندگی برگردم. اما واقعیت تلختر از آن بود که بتوانم آن را نادیده بگیرم.
2. خشم و عصبانیت
بعد از شوک، نوبت به خشم رسید. از شوهرم، از آن زن، از خودم و از کل دنیا عصبانی بودم. احساس میکردم به من توهین شده، تحقیر شدهام و ارزشم را از دست دادهام. میخواستم فریاد بزنم، بشکنم، همه چیز را نابود کنم. تصور میکردم که شوهرم و آن زن با هم میخندند و به ریش من میخندند. دلم میخواست انتقام بگیرم، کاری کنم که آنها هم درد و رنجی را که من تحمل میکنم، تجربه کنند. شبها کابوس میدیدم و از شدت عصبانیت از خواب میپریدم. حتی به فکر آسیب رساندن به خودم هم افتاده بودم.
3. احساس گناه و سرزنش خود
با وجود خشم، احساس گناه و سرزنش خود نیز وجود داشت. فکر میکردم حتماً کوتاهی از من بوده است. از خودم میپرسیدم چه کاری کردم که شوهرم به سمت زن دیگری رفت؟حتی به این فکر افتادم که شاید من لیاقت همسرم را نداشتهام. احساس میکردم مسئول تمام این اتفاقات هستم. اعتماد به نفسم به شدت پایین آمده بود و احساس بیارزشی میکردم.
4. احساس تنهایی و انزوا
احساس میکردم در این دنیا کاملاً تنها هستم و هیچکس مرا درک نمیکند. حتی نمیتوانستم با خانواده و دوستانم در این مورد صحبت کنم، از قضاوت آنها میترسیدم. از جمعها دوری میکردم و ترجیح میدادم در خانه تنها بمانم. احساس میکردم همه به من نگاه میکنند و در مورد من حرف میزنند. از اینکه دیگران از ماجرای من باخبر شوند، خجالت میکشیدم. دلم میخواست جایی دور از همه بروم و برای همیشه ناپدید شوم. احساس میکردم تمام پلهای ارتباطی من با دنیای بیرون قطع شده است.
5. بیاعتمادی مطلق
دیگر به هیچکس اعتماد نداشتم، نه به شوهرم، نه به مردان دیگر، حتی به دوستانم. هر کلامی که شوهرم میگفت را زیر سوال میبردم و به دنبال نشانههای دروغ میگشتم. همیشه فکر میکردم که شوهرم دارد به من دروغ میگوید و چیزی را پنهان میکند. حتی وقتی به من محبت میکرد، به نیتش شک میکردم. احساس میکردم دیگر نمیتوانم به شوهرم تکیه کنم و باید خودم از خودم محافظت کنم. دائم موبایل و وسایل شخصی شوهرم را چک میکردم و به دنبال مدرکی علیه او میگشتم. زندگیم به یک جهنم واقعی تبدیل شده بود.
6. تصمیمگیریهای احساسی
در اوج خشم و ناامیدی، تصمیمهای عجولانهای گرفتم که بعداً پشیمان شدم. تهدید به جدایی کردم، وسایل شوهرم را پرت کردم، با آن زن تماس گرفتم و به او توهین کردم. در ملاء عام با شوهرم دعوا کردم و آبروریزی به راه انداختم. بعد از آرام شدن، از کارهایم پشیمان شدم و احساس شرمندگی کردم. فهمیدم که تصمیمهای احساسی فقط اوضاع را بدتر میکنند. اما دیگر خیلی دیر شده بود و بعضی از حرفها و کارها جبرانناپذیر بودند. تصمیم گرفتم که از این به بعد قبل از هر اقدامی، خوب فکر کنم.
7. تلاش برای حفظ زندگی
با وجود تمام درد و رنجها، هنوز امیدی به حفظ زندگی مشترک داشتم.
سعی کردم با شوهرم صحبت کنم، علت رفتارش را بفهمم و راه حلی پیدا کنم. به مشاور مراجعه کردیم و سعی کردیم با کمک متخصص، مشکلاتمان را حل کنیم. تلاش کردم دوباره اعتماد شوهرم را جلب کنم و رابطهمان را ترمیم کنم. به شوهرم فرصت دادم که اشتباهش را جبران کند و دوباره به من ثابت کند که دوستم دارد. سعی کردم خودم را تغییر دهم و به همسری تبدیل شوم که شوهرم به او افتخار کند. اما موفقیت در این راه به هر دو طرف بستگی داشت.
8. بخشش (یا عدم بخشش)
یکی از سختترین تصمیمها، تصمیمگیری در مورد بخشش بود. آیا میتوانستم شوهرم را ببخشم؟آیا میتوانستم خیانت او را فراموش کنم و دوباره به او اعتماد کنم؟برای بعضیها بخشش غیرممکن بود و برای بعضیها، تنها راه ادامه زندگی بود. بخشیدن به معنی فراموش کردن نبود، بلکه به معنی رها کردن خشم و کینه و تلاش برای ساختن آیندهای جدید بود. عدم بخشش نیز حق مسلم هر فرد بود و هیچکس نمیتوانست او را مجبور به بخشیدن کند. مهم این بود که تصمیمی بگیرم که برای خودم بهترین باشد و به آرامش درونیام کمک کند. بخشیدن یا نبخشیدن، انتخابی شخصی بود.
9. جدایی و طلاق
برای بعضیها، جدایی تنها راه حل بود. وقتی اعتماد از بین میرود، زندگی مشترک غیرممکن میشود. طلاق دردناک بود، اما گاهی لازم بود تا هر دو طرف بتوانند زندگی جدیدی را شروع کنند. طلاق به معنی شکست نبود، بلکه به معنی انتخاب دوباره و تلاش برای خوشبختی بود. بعد از طلاق، زندگی سختتر میشد، اما امکانپذیر بود. باید قوی بود و برای آیندهای بهتر تلاش کرد. با کمک خانواده و دوستان، میشد بر این دوران سخت غلبه کرد. طلاق پایان دنیا نبود، بلکه آغاز یک زندگی جدید بود.
10. حمایت خانواده و دوستان
حمایت خانواده و دوستان در این دوران سخت، بسیار ارزشمند بود. آنها گوش شنوا بودند و به حرفهایم گوش میدادند، بدون اینکه مرا قضاوت کنند. به من دلداری میدادند و به من یادآوری میکردند که چقدر ارزشمند هستم. به من کمک میکردند تا با احساساتم کنار بیایم و تصمیمهای درستی بگیرم. حضور آنها باعث میشد احساس تنهایی کمتری داشته باشم و بدانم که تنها نیستم. به آنها مدیون بودم که در سختترین لحظات زندگیام کنارم بودند. دوستان واقعی در این مواقع شناخته میشوند.
11. مشاوره و رواندرمانی
مشاوره و رواندرمانی به من کمک کرد تا با احساساتم کنار بیایم و راههای مقابله با این مشکل را یاد بگیرم. روانشناس به من کمک کرد تا خودم را سرزنش نکنم و به خودم حق بدهم که ناراحت باشم. به من یاد داد که چگونه با شوهرم صحبت کنم و خواستههایم را به او بیان کنم. به من کمک کرد تا تصمیمهای درستی بگیرم و برای آیندهام برنامهریزی کنم. مشاوره به من کمک کرد تا دوباره اعتماد به نفس پیدا کنم و به خودم ایمان داشته باشم. دیدن یک متخصص، بهترین راه برای رهایی از این بحران بود. به همه توصیه میکنم که در این شرایط به مشاور مراجعه کنند.
12. تمرکز بر خود
در این دوران سخت، مهمترین چیز تمرکز بر خود و مراقبت از خود بود. باید به نیازهای جسمی و روحیام توجه میکردم و سعی میکردم خودم را دوست داشته باشم. به ورزش میپرداختم، غذای سالم میخوردم، به اندازه کافی میخوابیدم و از استرس دوری میکردم. به کارهایی که از آنها لذت میبردم، میپرداختم، کتاب میخواندم، فیلم میدیدم، با دوستانم وقت میگذراندم. یاد گرفتم که خودم را در اولویت قرار دهم و به خوشبختی خودم اهمیت بدهم. تنها در این صورت میتوانستم از این بحران عبور کنم و دوباره زندگی شادی داشته باشم. خودم مهمترین فرد زندگیام بودم.
13. تغییر نگرش
این تجربه باعث شد نگرشم به زندگی و روابط تغییر کند. فهمیدم که هیچ چیز در این دنیا قطعی نیست و همه چیز میتواند تغییر کند. یاد گرفتم که نباید به هیچکس بیش از حد اعتماد کنم و باید همیشه مراقب خودم باشم. فهمیدم که زندگی پر از چالش است و باید قوی بود و با مشکلات مقابله کرد. یاد گرفتم که باید از اشتباهاتم درس بگیرم و از آنها برای ساختن آیندهای بهتر استفاده کنم. این تجربه باعث شد قویتر و پختهتر شوم. زندگی بعد از این اتفاق، دیگر مثل قبل نبود.
14. یافتن معنا در زندگی
بعد از این تجربه، به دنبال معنای جدیدی در زندگیام گشتم. به کارهایی که به آنها علاقه داشتم، بیشتر اهمیت دادم و سعی کردم در آنها پیشرفت کنم. به دیگران کمک کردم و سعی کردم در زندگی آنها تغییری ایجاد کنم. به دنبال اهداف جدیدی گشتم و برای رسیدن به آنها تلاش کردم. فهمیدم که زندگی فراتر از ازدواج و رابطه است و چیزهای زیادی برای کشف کردن وجود دارد. این تجربه باعث شد قدر زندگی را بیشتر بدانم. زندگی فرصتی برای رشد و شکوفایی بود.
15. دعا و توکل
در این دوران سخت، دعا و توکل به خدا به من آرامش میداد. با خدا درد دل میکردم و از او کمک میخواستم. به او ایمان داشتم که مرا در این سختیها تنها نمیگذارد. میدانستم که او بهترینها را برایم رقم میزند. دعا و توکل به خدا به من امید میداد و باعث میشد قویتر باشم. خداوند همیشه کنارم بود. به او توکل کردم و از او خواستم بهترینها را برایم رقم بزند.
16. صبر و شکیبایی
این دوران سخت به من یاد داد که باید صبور باشم و شکیبایی کنم. میدانستم که زمان لازم است تا زخمهایم التیام پیدا کنند. میدانستم که نمیتوانم همه چیز را یک شبه درست کنم. باید به خودم فرصت میدادم تا با احساساتم کنار بیایم و تصمیمهای درستی بگیرم. صبر و شکیبایی کلید عبور از این بحران بود. زمان همه چیز را حل میکند. باید صبور بود و منتظر ماند.
17. شروعی دوباره
فرصتی برای ساختن زندگی جدیدی که خودم میخواستم. فرصتی برای رهایی از گذشته و قدم گذاشتن به سوی آیندهای روشن. فرصتی برای یافتن خوشبختی واقعی. این تجربه سخت بود، اما مرا قویتر کرد و به من یاد داد که چگونه زندگی کنم. من زنده ماندم و به زندگی ادامه دادم. شروعی دوباره، با امید به آینده.







وقتی همسرم این کارو کرد، اولش فکر کردم خوابم. بعدش یه مدت مثل آدم دیونه ها موبایلشو چک می کردم پنهانی. یه بار دیدم پیام داده به دخترخاله ش، کلی استرس گرفتم، بعد فهمیدم واسه خرید خونه بودش… 😅 ولی این چیزها آدمو روانی می کنه واقعا.
تو این مدت یاد گرفتم آدم نباید خودشو گم کنه وسط این ماجراها. من رفتم کلاس زبان، شروع کردم به ورزش، یه حسابی خودم رو سرگرم کردم. الانم میگم اگه قرار باشه زندگی بهم بره، حداقل خودم رو نبازم.
هر کی تو این شرایطه، یه مدت حالش بد میشه ولی حتما بهتر میشه… فقط نباید بیفته تو تله افکار منفی.
در روانشناسی اعتماد، زمانی که رابطه ای بر اساس صداقت شکل نگرفته باشد، بازسازی آن بسیار دشوار می شود. یکی از مراجعانم که با چالش خیانت همسرش روبرو بود، دقیقا همین مراحل عاطفی را طی کرد اما پس از ماه ها مشاوره به این نتیجه رسید که گاهی بخشش فقط به معنای رهایی خود فرد است نه توجیه رفتار طرف مقابل.
تاثیر این بحران بر فرزندان موضوعی است که کمتر مورد توجه قرار می گیرد. تحقیقات نشان می دهد کودکان در چنین شرایطی دچار نوعی سردرگمی هویتی می شوند و گاهی خود را مقصر جدایی والدین تصور می کنند. طی یک پرونده بالینی، پسربچه هشت ساله ای باور داشت اگر نقاشی هایش را بهتر می کشید پدرش به خانه برمی گشت.
فاز خشم و عصبانیت در واقع مکانیسم دفاعی روان برای پوشاندن زخم های عمیق تری است. در جلسات خانواده درمانی مشاهده شده که این خشم معمولاً ریشه در احساس تحقیر و بی ارزشی دارد نه صرفا عمل خیانت. یک خانم سی و پنج ساله تعریف می کرد چگونه پس از ماه ها تدریس مدیتیشن، تازه توانسته بود خشمش را بدون تخریب ابراز کند.
مساله قوانین شرعی در مورد تعدد زوجات گاهی بهانه ای می شود برای توجیه رفتارهای خودخواهانه. در یک پژوهش میدانی مشخص شد بیش از شصت درصد مردانی که به سراغ صیغه می روند، پیش از آن هیچ گفتگوی صریحی با همسر اصلی خود نداشته اند. همین عدم شفافیت نشان دهنده ضعف در مهارت های ارتباطی است.
روند تصمیم گیری زنان در این شرایط جالب توجه است. برخلاف تصور عمومی، بسیاری از بانوان ابتدا به فکر ثبات خانواده هستند نه طلاق. یکی از مراجعانم که مهندس ساختمان بود، شش ماه تمام سعی کرد با حضور در جلسات مشترک، رابطه اش را بازسازی کند اما نهایتاً وقتی فهمید همسرش همچنان در حال خیانت است، با صلابت تمام برای طلاق اقدام کرد.
خواندن مطالب مشابه در این سایت نشان داد که بحران خیانت فقط مختص یک فرهنگ یا طبقه اجتماعی خاص نیست. آنچه مهم است آموزش مهارت های تشخیص رفتارهای مخرب پیش از ازدواج و تقویت عزت نفس در جوانان است تا بتوانند روابط سالم تری شکل دهند. این سایت با پرداختن به جزئیات چنین مسائلی واقعاً دارد کار ارزشمندی انجام می دهد.